ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

در اعماق

می جوند


در اعماق ،


تن خیس و زخمی ام را


موش های فاضلاب


از سوزش دندان های تیزشان


برگُرده ام


به یادمی آورم


زنده ام


هنوز!

گوشهء میزم شکسته نیست

چهار بشقاب برسر سفره

رویا نیست

تو اینجایی


خرمالوی پشت پنجره

سرک کشان

بهار را به تماشا نشسته

در ضیافت پاییز

رویا نیست

تو اینجایی


معصومه

معصومه

می بافد

رج به رج

رشته به رشته

شلال ابریشمی

گیسو

افتاده بر نهال نازک اندامش

 

 

می بافد

معصومه

پیرهنی

نازکتر از خیال

ابریشمی آنسوی دیوار

 

برای روز واقعه

می بافد

ریسمانی

سیاهتر از

مارهای

خزیده بر

بستر

هراس نیمه شبان



 

رج به رج

رشته به رشته

سرخ می بافد

معصومه

تا روز واقعه

می بافد

می بافد