می جوند
در اعماق ،
تن خیس و زخمی ام را
موش های فاضلاب
از سوزش دندان های تیزشان
برگُرده ام
به یادمی آورم
زنده ام
هنوز!
گوشهء میزم شکسته نیست
چهار بشقاب برسر سفره
رویا نیست
تو اینجایی
خرمالوی پشت پنجره
سرک کشان
بهار را به تماشا نشسته
در ضیافت پاییز
رویا نیست
تو اینجایی
چه کسی رویایم را می دزدد
این من هستم شاید
در سکون خاکستری لحظه های گیج
و جان خستگی سال های خون وجنون
این تو هستی شاید
با زمزمه های تلخ
بی هیچ که بدانی
و شاید او
با نگاهی پرسشگرو پر تشویش
وآنها شاید
با رشکی
بر رنج و شادی بی پایانی
که غرق میکند مرا
درژرفای نا پیدای اقیانوس ها
و می کشاند
تا قله های گم شده در مه
شاید فاصله ها
فاصله ها
که می پوسانند
در سکوت عقربه های بی حرکت
و جاده های بی مسافر
هر آرزوی کوچک ناممکن را
A singing bird
With blazing wings
Calls me
fly!
And follow me
Toword there
Alight!
On an unsteady branch
And sing
Your song!
پرنده آتش
پرنده ای آواز خوان
با بال های آتشین
می خواند مرا
پرواز کن!
رهسپار شو به آنجا
فرود آ !
بر شاخه ای لرزان