*********
نُه سرخپوست به دور آتش
با یکدیگر
راز می گویند
از ارواح شریر دره پایین
واسب های سرکش سرزمین دور
آمیخته به هم
خون برادری
با نیش دشنه ای
یاران!
پیمان!
آتش لهیب می کشد
از چهره هایشان
********
هشت سرخپوست به دور آتش
آوازمی خوانند
دلتنگی شان را
یاران!
یاران!
*******
هفت سرخپوست به دور آتش
چشم دوخته به تاریکی
زمزمه می کنند
آواز انتظار
**
دو سرخپوست کنار آتش
سر بر شانه هم
گوش می کنند
زیر مهتاب نقره ای
آواز مرغ شب را
کو..کو...
در بازار گل فروشان
گل می سوزانند امروز
جوردانو
آن یگانه نازنین را
به تماشا بیایید
ای ماهیان
سرد، ساکت، لزج
و شما ای داوران
با چهره های رنگ باخته ببینید
چهره بر افروخته اش را
سوختن گل را تماشا کنید
و ببینید که آسمان چگونه
حریصانه
فرو میبلعد
آن دود معطر را
وزمین
در نفس خود حبس می کند
شمیم عطرش را
نگاه کن !
سیاه جامه
به تاراج می بردواژه های سرخت را
باد
باد بی امان
سیاه جامه
نگاه کن!
پیچنده بادگریز پا
برجا نمی گذارد
رد ی از گامهایت
براین شنزارشتابان
نگاه کن !
می رباید
از دستانت
چه آسان
باد بادک رنگین رویاهامان را
نگاه کن !
فراموش می کنیم
اشک های مان را
و به خاطر می سپریم
باد
باد بی امان را
به من نگاه می کردی انگار
به من!
از میان آتش ودود
با آن نگاه اثیری راز آلود
توفریب بزرگ را
در یافته بودی
و می دانستی
آتش بر تو گلستان نخواهد شد
تو خود افسانه بودی افسانه
دستهایم را بگیر
سرم را بر دامنت بگذار
و به من جرات ده!
دستهایت را به من بسپار
به سرزمین من بیا
و ببین
که فریب بزرگ
چگونه هر روز در شهر
چوب های دار به پا میکند
وچگونه زنان را با سنگ می کشد
به جرم بوییدن سیبی شاید
وببین که
چگونه دختران کبریت به دست
خود حکم خود را اجرا می کنند
به جرم بوییدن گلی شاید
جوردانو!
تو که می گفتی
آنان که سکوت می کنند
ماهی اند
به من بگو!
پشت کدام صفحه ی خونین تاریخ
پنهان کنم
چهره ام را
از شرمی که بر من می رود
شرم سکوتی سرد
به من نگاه می کردی انگار
به من!
دوست بدار!
این تنها راز جهان است
بیگ بنگ!
راز دره های سیاه سبز
با برجهای قد کشیده بر فرازشان
راز درختهایی با ریشه های استخوانی
و گلهای روییده بر خاکستر