انکار کن یوسف!
آفتاب را نخواهی دید فردا
اینجا تنها کلا م کلام آخر است
انکار کن!
بر دارخواهی شد
صلیب وار
و برادران
هدایتت خواهند کرد برادرانه
تا چاه ار شاد
تا بدانی
تنها کلام
کلام آخر است اینجا
و آن یقین که در دلت شکفت
آرامش تو بودبی تردید
آرامش تو،دنیای تو
که دنیایی است هر انسان
با قلبی از ان خود
و یقینی از آن خود
انکار نخواهی شد
یوسف!
بوی پیراهن تو شاید
بگشاید
دیدگان کور تنگ چشمی ما را
و یقین تو بی تردید
تردید ما خواهد شد
بر هر یقین کور
می افشانم واژه هارا
شاید که باد ببرد تا دوردست
شاید توشه راه پرنده ای شود
کوچک وخیس
شاید که گلی بروید از آن
زیر آفتاب
شاید که له شود
زیر گامهای رهگذری شتابان
گفتند نمی خواهیم
نمی خواهیم بشنویم
و گوشهایشان را بستند
گفتند نمی خواهیم
نمی خواهیم ببینیم
و چشم هایشان را بستند
گفتند دانسته ایم همه را
و مردند