ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

انکار کن یوسف

انکار کن یوسف!

آفتاب را نخواهی دید فردا

اینجا تنها کلا م کلام آخر است

انکار کن!

بر دارخواهی شد

صلیب وار

و برادران

هدایتت خواهند کرد برادرانه

تا چاه ار شاد

تا بدانی

تنها کلام

کلام آخر است اینجا

و آن یقین که در دلت شکفت

آرامش تو بودبی تردید

آرامش تو،دنیای تو

که دنیایی است هر انسان

با قلبی از ان خود

و یقینی از آن خود

انکار نخواهی شد

 یوسف!

بوی پیراهن تو شاید

بگشاید

دیدگان کور تنگ چشمی ما را

و یقین تو بی تردید

تردید ما خواهد شد

بر هر یقین کور

باد می خواند در معابر پاییز 

با اوازی مبهم  

می رقصد 

دامن کشان 

 

ومی روبد 

اخرین برگ های خاطره را

آنها عینک می زدند 

و یک ضرب ساده را 

معادله چند مجهولی  

می دیدند

دانه های شعر

می افشانم واژه هارا 

شاید که باد ببرد تا دوردست 

شاید توشه راه پرنده ای شود 

 کوچک وخیس 

شاید که گلی بروید از آن 

زیر آفتاب 

شاید که له شود 

زیر گامهای رهگذری شتابان

دانایان

گفتند نمی خواهیم

 نمی خواهیم بشنویم

و گوشهایشان را بستند

گفتند نمی خواهیم

 نمی خواهیم ببینیم

و چشم هایشان را بستند

گفتند دانسته ایم همه را

و مردند