ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

رهگذر

از کنار تو شاید  

گذشته باشم روزی 

در ازدحام پیاده رویی شلوغ 

در کنار تو ایستاده باشم 

 شاید 

لحظه ای 

در ایستگاه اتوبوسی 

بی لبخندی 

بی پرسشی 

آن لحظه که غمگین بودی 

ان لحظه که دلتنگ بودم

سرزمین مرگ و شتاب

در سرزمین گا مهای شتاب آلود

شاعرانی بودند

که وقت نداشتند شعر بسرایند

عاشقانی

که وقت نداشتند عشق بورزند

و مردگانی

که وقت نداشتند زندگی کنند

برای مادرم

برای مادرم سه سال عزادار بودیم.سه سالی که خانه را ویران کرد.سه سالی که پدر را  کشت.سه سالی که من  را به جنون کشاند.دیگران که دو سال یا کمتر عزادارند به دیدنمان آمدند.ظرف حلوا را برای ماهیان حوض بردم.خانه را تکانیده بودند.لباس های سیاه و پرچم های عزاداری مادر را درون گنجه ها و کمدها گذاشتند.سه سالی که عزادار بودیم:من و ماهیان.

پروانه ها

له می کنم 

در دستم

پروانه های رنگی

به پیله بر می گردانم

واژه های شعرت  را

رقص کولی

پیچ وخمی رنگین

 

بر دامن کویر


شاید که  چنین شود روزی


لبخند مردمان

 

و رقصی کولی وار


زیر مهتاب صحرا


نه به  تمنای سکه ای

 

تنها برای آنکه دوستش می داری