به من نگاه می کردی انگار
به من!
از میان آتش ودود
با آن نگاه اثیری راز آلود
توفریب بزرگ را
در یافته بودی
و می دانستی
آتش بر تو گلستان نخواهد شد
تو خود افسانه بودی افسانه
دستهایم را بگیر
سرم را بر دامنت بگذار
و به من جرات ده!
دستهایت را به من بسپار
به سرزمین من بیا
و ببین
که فریب بزرگ
چگونه هر روز در شهر
چوب های دار به پا میکند
وچگونه زنان را با سنگ می کشد
به جرم بوییدن سیبی شاید
وببین که
چگونه دختران کبریت به دست
خود حکم خود را اجرا می کنند
به جرم بوییدن گلی شاید
جوردانو!
تو که می گفتی
آنان که سکوت می کنند
ماهی اند
به من بگو!
پشت کدام صفحه ی خونین تاریخ
پنهان کنم
چهره ام را
از شرمی که بر من می رود
شرم سکوتی سرد
به من نگاه می کردی انگار
به من!
سلام
خسته نباشید
خیلی وقت بود یه آپ درست و حسابی نکرده بودم الان یه سورپرایز دارم
منتظرم
سلام ممنون که بهم سر می زنید حتمن میام سورپرایزتونو ببینم