ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

برگرفته از سایت ساراشعر


شعر دیگری از ویسلاوا شیمبورسکا

 

آه چقدر مرزهای خاکی آدم‌ها ترک‌دارند!
چقدر ابر، بی‌جواز از فراز آن‌ها عبور می‌کند.
چقدر شن می‌ریزد از کشوری به کشور دیگر
چقدر سنگ‌ریزه با پرش‌هایی تحریک‌آمیز!

 

آیا لازم است هر پرنده‌ای را که پرواز می‌کند
یا همین حالا دارد روی میله‌ی �عبور ممنوع� می‌نشیند، ذکر کنم؟
کافی‌ست گنجشکی باشد، دمش خارجی است و
نوکش اما هنوز این‌جایی‌ست
و هم‌چنان و هم‌چنان وول می‌خورد!

از حشرات بی‌شمار کفایت می‌کنم به مورچه.
سر راهش میان کفش‌های مرزبان
خود را موظف نمی‌داند پاسخ دهد به پرسش از کجا به کجا.

آخ تمام بی‌نظمی را ببین
گسترده بر قاره‌ها!
آخر آیا این مندارچه‌ای نیست که از راه رود
صدهزارمین برگچه را از ساحل روبه‌رو می‌آورد به قاچاق؟
آخر چه کسی جز ماهی مرکب با بازوی گستاخانه درازش
تجاوز می‌کند از حدود آب‌های ساحلی؟
آیا می‌شود راجع به نظمِ نسبی صحبت کرد؟
حتا ستارگان را نمی‌توان جابه‌جا کرد
تا معلوم باشد کدام‌یک برای چه کسی می‌درخشد؟

و این گستره‌ی نکوهیدنی مه!
و گرد و خاک کردن دشت بر تمام وسعتش،
گو اصلن نباشد به دو نیم!
و پخش صداها در امواج خوش‌خرام هوا:
فراخوان به جیغ و غلغل‌های پر معنا!

تنها آن‌چه انسانی است می‌تواند بیگانه شود.
مابقی، جنگل‌های آمیخته و فعالیت زیرزمینی کرم و موش و باد در زمین.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد