ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

راننده

راننده راهو خوب نمی دونه


گمونم تازه بیکار شده!

 


بغل دستیش چه خوشحاله


گمونم تازه سر کار رفته !

پرده اخر

این تئاتر مضحک


به پایان رسید


کمدی بود یا تراژدی ؟


کسی نمی داند!


 چه کسی پرده را انداخت؟


چه کسی زودتر صحنه را ترک کرد؟


کسی نمی داند!


تماشاچیان چند نفر  بودند؟


کدامشان گریست؟


کسی نمی داند!

بوی بهار

 

 

بوی بهار می آید


از دست های ستبروتهی


و نگاه پرسشگر تو


بوی چیزی تازه


بوی خوش لبخند


بر چهر ه انکه نگاهت را پاسخی خواهد داد


بوی فردا می آید


ازبازوان شگفت در زنجیرت


که  به هیچ می گیرند


متر سکهای پرشده با اسکناس


و اوراق  بی بها را


بوی گل و شکوفه


از کوچه های غزل محله


تا وال استریت

 

 

*غزل محله نام کارخانه وهمچنین محله ای کارگری در قاهره است جایی که اولین بار عکس حسنی مبارک در ان جا پاره شد

 

 

بستنی قیفی

هی!

چی میل داریدآقا؟

تو برج میلاد

بستنی با پودر طلا؟

یا بستنی قیفی

بارویاهای طلایی

تو خیابونا!


رنجی دیگر

رنج من از جنس دیگری است 

از جنس دیگر 

نخواهی دانست هرگز 

رنجی از جنس جذام 

از جنس جنون و آتش 

نه از جنس  

خاکسترسرد 

رنج من ازجنس 

خون 

سنگ 

دشنام  

نه از جنس ملامتی تلخ 

رنج من از جنس مرگ است 

نه از جنس فاصله ها 

نخواهی دانست هرگز