ویسواواشیمبورسکا شاعرمحبوب من در گذشت
از همان وقتها که کودکی بیش نبودم دوست نداشتم پیر شوم وهمیشه آرزو داشتم قبل از اینکه پیر و ناتوان و موجودی قابل ترحم شوم زندگی را ترک کنم وقتی با شیمبورسکا آشنا شدم که با وجود هشتاد و چند سال سن ذهنی تازه و زیبا داشت به خودم گفتم انگار پیر شدن انقدر ها هم بد نیست مثل اینکه میشود پیر شد ولی همچنان تازه بود.
او ساده وعمیق شعر می گفت شاعری ساکت و کم گو بود واهمیت اوبرای من نه به دلیل جایزه نوبلی که در سال 1996 برنده شد بلکه به دلیل نگاه عمیق و انسانی اوست .
مردگان بیش از همه
به خود مشغول اند.
کسی کاری به کارشان ندارد.
کسی دیگر متقاعدشان نمی کند.
از توبیخ و نیش وکنایه در امان اند.
خارج از جماعت اند.
از فرا گرفتن دست شسته اند.
دیگر احدی هم در پی بهبودشان نیست.
از مسافری غریبه
که از رایش سوم برگشته بود
پرسیدند
واقعا چه کسی در آن جا
فرمان می راند،
پاسخ داد:ترس!
آواز می خوانند
ماهیگیران انزلی
وبه *آب کاکایی ها نگاه میکنند
با حسرت
وقتی که
در یک غروب مه آلود
به ساحل می کشانند
قایق های خالی را
*آب کاکایی به زبان گیلکی نام پرنده سفید رنگی است که ماهی صید می کند(مرغ دریایی-حواصیل)