ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

پیامک

پیامی می آید

شعری نیست

حراج کفش وکیف

از نمایشگاه ما دیدن کنید

پیامی می آید

نه شعری نیست

مشترک گرامی!

شما یک  طرفه شده اید

باید برای خودم دوستی سفارش بدهم

در صفحه نیاز مندی ها

ویا شاید

برای خودم تسلیتی بفرستم

به مناسبت این همه تنهایی

وبه اطلاع همه برسانم

سال هاست مرده ام

و هزینه مراسم

صرف امور روزمره گردیده

و تو

باید برای خودت

زنی بخری

برای یک ساعت

یا یک عمر!

سکه ها

می درخشند سیاه


در هر لبخند


 در هر اندوه


در هر حسرت کودکانه


 می نشینند


بر سر راه


هر آرزوی کوچک


و آنگاه


 که خسته


بر هم می گذاری


پلک هایت را



چشمک می زنند


با تلا لویی آزار دهنده


سکه ها!


 سکه های جادویی !

اینجا که تو ایستاده ای

اینجا که تو ایستاده ای


گلی نمی روید


بارانی نمی بارد


وپرندگان


از بخار تنفست


همچون سنگ به زمین می افتند


 جوانه ها


باز می مانند


از رستن


پشت چراغ های قرمز


و نهال ها


خشک میشوند


در روزهای خسته بیکاری


شادمانی می میرد


درلحظه های مفلوج  وبی حرکت


 عقربه های روزهای بی پایان کار


اینجا که تو ایستاده ای


سرودی نیست


این که میشنوی


مویه زنی است


و این که در احتزاز است


پرچمی نیست


پر افتخار


جنازه مردی است که تکان می خورد


بالای چوبه دار

 

بر چه نظاره می کنید

بر چه نظاره می کنید  

گلادیاتور ها مرده اند 

جنگی نیست  

جنون توحش است این که می بینید 

مردی اویخته چون اونگ 

با چشمها ی باز  

و دهانی خشکیده متعجب 

و فریادی ما سیده بر لبها 

به چه گوش فرا می دهید 

ابلهانه اینچنین 

سمفونی وحشت است اینکه می شنوید 

فریادهای آخرین 

به دنبال چه می گردید 

به دنبال کدام شور؟کدام جنون؟  

در سرزمین من مردانی هستند 

مردانی وحشتزده 

گیج 

در چهارراههای سرگردانی 

پشت چرا غهای قرمز 

شادمانی را جستجو میکنند 

و نمی یابند 

جز افیون پریشانی 

و فریادهایشان 

چون زوزه گربه های خشمگین 

گم میشود 

در هوای دودی و دم کرده شهر  

که می گستراند 

آواز تنهایی شان را 

و

 خون  

خون 

 خون گرمشان 

بر اسفالت های خیابان 

شاید که تیغ 

آرامش گم شده شان باشد 

در این دوزخ سرای وحشت 

به چه نگاه میکنید ای عابران ساکت 

گلادیاتورها مرده اند

دانلود دفتر پاییز:"شاعر هرگز نمی میرد"

14 آذر 1390.در یک تصادف رانندگی در جاده ی قوچان-شیروان غلامرضا بروسان به همراه همسر باردارش الهام اسلامی و دختر شش ساله شان کشته شدند. مجتبی پسر خردسالشان زنده ماند.در یک روز دو شاعر از دست رفت.این دفتر به همین مناسبت سروده شده و تقدیم شما عزیزان می شود:


آدرس دانلود:

http://s1.picofile.com/file/7209225371/%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1%D9%87_%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%D8%A7%D8%B2_%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87_%D8%A8%D9%88%D8%AF.pdf.html