ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

برای مادرم

برای مادرم سه سال عزادار بودیم.سه سالی که خانه را ویران کرد.سه سالی که پدر را  کشت.سه سالی که من  را به جنون کشاند.دیگران که دو سال یا کمتر عزادارند به دیدنمان آمدند.ظرف حلوا را برای ماهیان حوض بردم.خانه را تکانیده بودند.لباس های سیاه و پرچم های عزاداری مادر را درون گنجه ها و کمدها گذاشتند.سه سالی که عزادار بودیم:من و ماهیان.

به فرض که در خیابان

در مترو

در خانه

در خرابه ها

در آسمان

در دفتر خاطرات

میان گورهای تشنه

و ثانیه های عطرآگین و مه آلود

جدایمان کنند

لب هایمان عمریست که مرده اند

این بوسه های هرگز ناگشوده را

تا چه زمان اسیر خواب هایم نگاه دارم؟

شیفت

هر صبح به هم سر تکان میدهیم

من ومرد همسایه

چون مردگان

با چشم های یخزده

و چهر ه های بیروح

و قبر هایمان را عوض میکنیم

من به سر کار میروم

او از شیفت شب بر میگردد

مترو

 

جیغ می کشد قطار

در ایستگاه

له می شود زنی

جیغ میکشد

زیر چرخها

پیاده میشود

و

سوار می شود

کودکی

در اغوش زنی

که می فروشد

جوراب و روسری

و دختری که

گم می کند

عشقش را

هراسان

در

کوپه های جدا سازی

 

و جوانکی

که

دستهایش

می جوید

جیب های خالی

مردی را

 

جیغ میکشد قطار

در ایستگاه بعدی

و پیاده می شود

جوانک

زیر چرخها             

 

 توی جیبش میرود

دست مردی

و له میشود زنی

در سکوت

و سوار می شود

 

در ایستگاه بعدی

 جیغ میکشد زنی....