آن جا که ابر
دامن خاکستری اش را
می کشاند
بر سر
کوهبرف سپید
آن جا که آسمان و زمین
به هم می رسند
وزمان
منجمد می شود
درگستره بی انتهای دشت
که از هر طرف کش می آید
هنگامی که باد
می ریزد به سینه ات
آه یخزده اش را
نگاه کن
مرگ آنجا
زندگی آنجا
این تئاتر مضحک
به پایان رسید
کمدی بود یا تراژدی ؟
کسی نمی داند!
چه کسی پرده را انداخت؟
چه کسی زودتر صحنه را ترک کرد؟
کسی نمی داند!
تماشاچیان چند نفر بودند؟
کدامشان گریست؟
کسی نمی داند!
رنج من از جنس دیگری است
از جنس دیگر
نخواهی دانست هرگز
رنجی از جنس جذام
از جنس جنون و آتش
نه از جنس
خاکسترسرد
رنج من ازجنس
خون
سنگ
دشنام
نه از جنس ملامتی تلخ
رنج من از جنس مرگ است
نه از جنس فاصله ها
نخواهی دانست هرگز