می افشانم واژه هارا
شاید که باد ببرد تا دوردست
شاید توشه راه پرنده ای شود
کوچک وخیس
شاید که گلی بروید از آن
زیر آفتاب
شاید که له شود
زیر گامهای رهگذری شتابان
گفتند نمی خواهیم
نمی خواهیم بشنویم
و گوشهایشان را بستند
گفتند نمی خواهیم
نمی خواهیم ببینیم
و چشم هایشان را بستند
گفتند دانسته ایم همه را
و مردند
ساده است زندگی
به سادگی نوشیدن یک فنجان چای
به سادگی یک لبخند
یا گرم شدن زیر افتاب زمستان
و چیدن دامنی توت
ساده است مرگ
به سادگی نوشیدن یک فنجان قهوه
به سادگی افتادن برگی از درخت
به سادگی خوابی عمیق
یا رفتن به حیاط خلوت
و سخت است
وقتی توت هایت را نچیده باشی