ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

زمستان خانه من

بگذار بشکندشاخه صنوبر

زیر بارش سنگین برف

بگذار له شود

اقاقی

چه تفاوت دارد

وقتی که برف سیاه

می نشیند

و آب نمی شود

باران بارید!


پرنده گریخت هراسان!


اقاقی موهایش را شست


شاید پرنده برگردد

تجزیه


 

من تکه تکه بودم


دستهایم از کتف کنده شده بود


پاهایم راه میرفت وبا چشمهایم کاری نداشت


چشمهایم مرگ را در آستانه نمی دید


و من  هر روز خود را به او می سپردم


مغزم تپش های قلبم را نمی فهمید


و فقط اعداد را میشناخت


ودندانم لب هایم را می گزید


بر هر گمان بیهده


بر هر خیال خام

خواستم غروب کنم 


نهالکی گفت نه!


خواستم طلوع کنم


کوهها راهم را بستند


ابری نوازشم کرد بغض آلود


همین جا بمان!


همین جا بمان!

باد می خواند در معابر پاییز 

با اوازی مبهم  

می رقصد 

دامن کشان 

 

ومی روبد 

اخرین برگ های خاطره را