ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

در می زند

می گردد

آرام

پیچیده در شولایی نامریی

سرک میکشد

هرکجا

می نشیندساکت

 برسرهر راه

می خواند آرام

با آوازی مبهم ومه الود

پشت درایستاده

منتظر

صبور

می کوبد به در آهسته

می رود و

بر می گردد

دوباره

کدام شما

کدام

می شنود

در زدنش را؟

اعماق

مرا به اعماق بسپار 

به دره ها 

به اواز مبهم رودها 

بگو 

بخوانند 

پرندگان 

در رستن 

 نهال ها 

این داستان تازه ای نیست

رنگ ها

مرا با رنگ ها تنها بگذار

آبی     

       خاکستری 

                          سبز

مرا به رنگها بسپار

بنفش

           کبود

                    کبود

مرا در رنگ ها رها کن

زرد

       سیاه

      سیاه

نمی خواهم بشنوم

اوج ها


 

تا اوج اوج آبی


پر می کشی سبک بال


اینک چه مست


سرخوش


از بازی ابر وباد


و نوازش خنکای


 حریر مه


لغزیده بر بالهایت

 

می لرزاند


 صخره هارا


 و می پیچد در علفزار


فریاد شعفت


نگاه کن!


بر این پهن دشت


ای پر شکوه سبک بال


ماییم وحسرتی تلخ


براین شگفت زیبا


پر میکشی


پر می کشی


فارغ از آنچه می گذرد


در زمین


به ما!

شب به خیر

دیده بودمت

انگار

در  نیمه شبی بهاری

شنیده بودم

آواز مبهمت را

در هر شعر

 هر ترانه

آن گاه که

زمزمه می کردی

زیر لب

 آرام

با نجوایی خاکستری

تا  پیدا کنیم

لحظه های رنگین عطر آلود

 گم شده

در

مدارهای عادت و تکرار

و بنوشیم

  آفتاب عسلی رنگ صبح را

قبل از انکه با بوسه  سردی

به ما شب به خیر بگویی!