ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

سفرنامه-شعری از مجیدمیرزایی

 

بر ماسه‏ ی سپید

لاک‏پشتی

    به پیش می‏ لغزد

و خاطرات سفر را

در پشتِ سر

    به خط عجیبی

    بر جای می‏ نهد

*تاسیانی-شعری از مجید میرزایی

 

 -



آیا درخت هلو

با یاد میوه و شکوفه ‏ی پارین

اندوه می‏ خورد ؟

آیا کبوتری که جوجه ‏ی او را عقاب برد

شب‏ها، میان آشیان تهی

    اشک می ‏ریزد ؟

آیا سپیدرود

در سوگ ماهیان گم‏شده می‏ غرد

        چون مادرانِ ما ؟

 

با یادت

من اما

جای تمام کبوتران و درختان و رودها

        آه ...



*تاسیان در گویش گیلکی یعنی دلتنگی برای کسی،فضای سوت و کور و دلمرده بعد از رفتن کسی


در ایستگاه هیچ-شعری از مجید میرزایی

 

 

 

 

در ایستگاه هیچ

ایستاده کسی

در انتظار آمدن اتوبوسی

که می‏ برد مسافر را

تا دور دستِ دشتِ مه ‏آلود.

 

بی‏ حوصله از این همه تاخیر

می‏ کاود

چمدانش را

تهی ‏ترین چمدان جهان را :

- یک عکس قاب شده از خود

- یک نامه‏ ی نفرستاده

که جوهرش

نقش بنفشه‏ ی خشکیده

بر جای جای نامه کشیده

یک مشت کاغذ رنگین

- و بادبادکی چروکیده

که هیچگاه مجالِ بال گشودن نیافته‏ ست.

 

در ایستگاه هیچ

ایستاده کسی