بر ماسه ی سپید
لاکپشتی
به پیش می لغزد
و خاطرات سفر را
در پشتِ سر
به خط عجیبی
بر جای می نهد
-
آیا درخت هلو
با یاد میوه و شکوفه ی پارین
اندوه می خورد ؟
آیا کبوتری که جوجه ی او را عقاب برد
شبها، میان آشیان تهی
اشک می ریزد ؟
آیا سپیدرود
در سوگ ماهیان گمشده می غرد
چون مادرانِ ما ؟
با یادت
من اما
جای تمام کبوتران و درختان و رودها
آه ...
*تاسیان در گویش گیلکی یعنی دلتنگی برای کسی،فضای سوت و کور و دلمرده بعد از رفتن کسی
در ایستگاه هیچ
ایستاده کسی
در انتظار آمدن اتوبوسی
که می برد مسافر را
تا دور دستِ دشتِ مه آلود.
بی حوصله از این همه تاخیر
می کاود
چمدانش را
تهی ترین چمدان جهان را :
- یک عکس قاب شده از خود
- یک نامه ی نفرستاده
که جوهرش
نقش بنفشه ی خشکیده
بر جای جای نامه کشیده
یک مشت کاغذ رنگین
- و بادبادکی چروکیده
که هیچگاه مجالِ بال گشودن نیافته ست.
در ایستگاه هیچ
ایستاده کسی