ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

گوشهء میزم شکسته نیست

چهار بشقاب برسر سفره

رویا نیست

تو اینجایی


خرمالوی پشت پنجره

سرک کشان

بهار را به تماشا نشسته

در ضیافت پاییز

رویا نیست

تو اینجایی


معصومه

معصومه

می بافد

رج به رج

رشته به رشته

شلال ابریشمی

گیسو

افتاده بر نهال نازک اندامش

 

 

می بافد

معصومه

پیرهنی

نازکتر از خیال

ابریشمی آنسوی دیوار

 

برای روز واقعه

می بافد

ریسمانی

سیاهتر از

مارهای

خزیده بر

بستر

هراس نیمه شبان



 

رج به رج

رشته به رشته

سرخ می بافد

معصومه

تا روز واقعه

می بافد

می بافد

از ستایش نیزه پراکنی- شعری از برشت

وقتی سوپ ته می کشد


امیدتان نیز بر باد می رود


تردید آغاز می شود.


خیلی زود می فهمیدکه


جنگ، جنگ شما نیست


پشت سرتان دشمن واقعی را می بینید.


تفنگ ها بر می گردند.


شروع می شود:


               جدال بر سر سوپ


امیدواران-شعری از برشت

چشم انتظار چیستید؟


که کران بگذارند با آنهاسخن بگوئید؟


که شکم پرستان


چیزی به شما ارزانی کنند؟


که گرگ ها به جای پاره کردنتان


به شما نان خورشتی بدهند؟


که ببرها از سر مهربانی


دعوتتان کنند که دندان هاشان را بکشید؟


چشم انتظار این هستید؟

دود-شعری از برشت

خانهء کوچک زیر درختان، کنار دریا


از دودکش بام،دود بالا می آید.


اگر دود نبود


چه ملال انگیز بود


خانه،درختان و دریا.