ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

دستفروش

 

 

 

 

 

 

پرسیدم چه قدر؟

 

نگاهم کرد چرا؟

 

دهانم خشک شد

 

پاهایم به پیاده رو چسبید!

 

 

Iasked  him how much 

 

And  he  watched  me why

 

My feet  stuck to the pavement

 

My mouth got dry

 

 

 

 


شیفت

هر صبح به هم سر تکان میدهیم

من ومرد همسایه

چون مردگان

با چشم های یخزده

و چهر ه های بیروح

و قبر هایمان را عوض میکنیم

من به سر کار میروم

او از شیفت شب بر میگردد

مترو

 

جیغ می کشد قطار

در ایستگاه

له می شود زنی

جیغ میکشد

زیر چرخها

پیاده میشود

و

سوار می شود

کودکی

در اغوش زنی

که می فروشد

جوراب و روسری

و دختری که

گم می کند

عشقش را

هراسان

در

کوپه های جدا سازی

 

و جوانکی

که

دستهایش

می جوید

جیب های خالی

مردی را

 

جیغ میکشد قطار

در ایستگاه بعدی

و پیاده می شود

جوانک

زیر چرخها             

 

 توی جیبش میرود

دست مردی

و له میشود زنی

در سکوت

و سوار می شود

 

در ایستگاه بعدی

 جیغ میکشد زنی....

 


لکه جوهر 

بر کاغذ افتاد  

سایه من 

بر شعر تو