ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

بهار نارنج

می خواندآرام 

زنی سر در گریبان را 

در پیاده رو 

عطر بهار نارنج!

پسته

وقتی که

در جیب های ما

تخمه آفتابگردان هم

پیدا نمی شود

بایدکه بوسه زد

بر لب های  پسته

نه برای عید

برای همیشه

بردهانی که

بسته نیست

وترانه می خواند

خندان


وقتی که سبزه ها

زیر بارش تگرگ

له می شوند

باید که

روبوسی کرد

با گل های آفتابگردان

نه برای عید

برای همیشه!

کو...کو

 

*********

نُه سرخپوست به دور آتش

با یکدیگر

راز می گویند

از ارواح شریر دره پایین

واسب های سرکش سرزمین دور

آمیخته به هم

خون برادری

با نیش دشنه ای

یاران!

پیمان!

 آتش  لهیب می کشد

از چهره هایشان

********

هشت سرخپوست به دور آتش

آوازمی خوانند

دلتنگی شان را

یاران!

یاران!

 

 

*******

هفت سرخپوست به دور آتش

چشم دوخته به تاریکی

 زمزمه می کنند

آواز انتظار

 

**

دو سرخپوست کنار آتش

سر بر شانه هم

گوش می کنند

زیر مهتاب نقره ای

آواز مرغ شب را

کو..کو...

گل سوزان

 

در بازار گل فروشان

گل می سوزانند امروز

جوردانو

 آن یگانه نازنین را

به تماشا بیایید

ای ماهیان

سرد، ساکت، لزج

و شما ای داوران

با چهره های رنگ باخته ببینید

چهره بر افروخته اش را

سوختن گل را تماشا کنید

و ببینید که آسمان چگونه

 حریصانه

فرو میبلعد

آن دود معطر را

وزمین

در نفس خود حبس می کند

شمیم عطرش را

در اعماق

می جوند


در اعماق ،


تن خیس و زخمی ام را


موش های فاضلاب


از سوزش دندان های تیزشان


برگُرده ام


به یادمی آورم


زنده ام


هنوز!