ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ایستگاه

موضوع این وبلاگ شعر و ادبیات می باشد

ستاره و اقاقی

ستاره را به اقاقی

پیوند باید زد

تا زمین بدرخشد

سبز

به فرض که در خیابان

در مترو

در خانه

در خرابه ها

در آسمان

در دفتر خاطرات

میان گورهای تشنه

و ثانیه های عطرآگین و مه آلود

جدایمان کنند

لب هایمان عمریست که مرده اند

این بوسه های هرگز ناگشوده را

تا چه زمان اسیر خواب هایم نگاه دارم؟

نه خورشید خندید 

نه باران بارید 

ابر های تیره تردید!

توت ها

ساده است زندگی

به سادگی نوشیدن یک فنجان چای

به سادگی یک لبخند

یا گرم شدن زیر افتاب زمستان

و چیدن دامنی توت

ساده است مرگ

به سادگی نوشیدن یک فنجان قهوه

به سادگی افتادن برگی از درخت

 به سادگی خوابی عمیق

یا رفتن به حیاط خلوت

و سخت است

وقتی توت هایت را نچیده باشی

دره ها

 

 

 

گفتی

از دره هایی

که پر نمی شوندجز با استخوان

نازنین

از گورهای بی نشان نگفته بودی

 

خواندی

از قفس

از پرندگان

از پرواز ناگهان نگفته بودی

 

آن دم که میرفتی

در خون تپیده

نازنین

بگو

بگو بگو

چه بود آخرین کلام

آخرین رویا