-
دایناسور
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 08:41
من دایناسوری هستم از نسلی که باید منقرض می شد و نشد حالا اینجا نشسته ام رو به روی تو و شعر می گویم!
-
باران
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 22:53
خیس خسته زخمی زیر بارانی که می بارد تمام شب در آرزوی آفتابی که خواهد تابید اما نه برای من!
-
آه-شعری از مجید میرزایی
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 22:43
با آن همه ترانه و پروانه که در بهار خواب خیالم می رقصید وقتی که در زمانه ی عسرت در کشتزار غلامان به کارِ گِل ام واداشتند از من نماند جز مه آهی آواز که مثل جویبار بلورینی در لای ریشه های پریشان تارهای صوتی من جاری بود در شوره زار بغض و سکوت خشکید و شعر معشوقه ی نهانی من که در شبانِ پریشانی میآمد از دریچه های...
-
در معابر توفان-شعری ازمجید میرزایی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 08:53
برف می نوشد در معابر طوفان لاله ای که پیشاهنگام به آواز سینه سرخی جستجوگر جفت چشم گشوده بود تمنایِ آفتاب را.
-
بوی نفت
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 22:32
من شهری می شناسم که مردانش عروسک بازی می کنند دختر بچه هایش گل می فروشند سر چهارراه وزنانش خودرا! سفره های خالی اش بوی نفت می دهند و نوعروسانش شعله ور می شوند ناگاه!
-
ناتوانی-برتولت برشت
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 15:37
تو ضعفی نداشتی من داشتم من عاشق بودم
-
آنجا....
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 18:01
آن جا که ابر دامن خاکستری اش را می کشاند بر سر کوهبرف سپید آن جا که آسمان و زمین به هم می رسند وزمان منجمد می شود درگستره بی انتهای دشت که از هر طرف کش می آید هنگامی که باد می ریزد به سینه ات آه یخزده اش را نگاه کن مرگ آنجا زندگی آنجا
-
جوردانو
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 09:24
به من نگاه می کردی انگار به من! از میان آتش ودود با آن نگاه اثیری راز آلود توفریب بزرگ را در یافته بودی و می دانستی آتش بر تو گلستان نخواهد شد تو خود افسانه بودی افسانه دستهایم را بگیر سرم را بر دامنت بگذار و به من جرات ده! دستهایت را به من بسپار به سرزمین من بیا و ببین که فریب بزرگ چگونه هر روز در شهر چوب های دار به...
-
هرروز-شعری از مجید میرزایی
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:42
هر روز یک بار می روی و یک بار باز می گردی در جستجوی نان و این خطوط آمد و شد می سازد طرحِ نهانِ میله های آن قفسی را که زندگیش می نامیم.
-
سفرنامه-شعری از مجیدمیرزایی
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:40
بر ماسه ی سپید لاکپشتی به پیش می لغزد و خاطرات سفر را در پشتِ سر به خط عجیبی بر جای می نهد
-
مسافران
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 23:06
می پیچد رود می غرد کف آلود آه می کشد نسیم ودرخت های کنار جاده دست تکان می دهند با حسرت مسافران که چمدان هایشان را محکم بسته اند لبخند می زنند از پشت شیشه اتوبوس وابر که دیگر بارانی ندارد نگاه می کند فقط
-
*تاسیانی-شعری از مجید میرزایی
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 00:43
- آیا درخت هلو با یاد میوه و شکوفه ی پارین اندوه می خورد ؟ آیا کبوتری که جوجه ی او را عقاب برد شبها، میان آشیان تهی اشک می ریزد ؟ آیا سپیدرود در سوگ ماهیان گمشده می غرد چون مادرانِ ما ؟ با یادت من اما جای تمام کبوتران و درختان و رودها آه ... *تاسیان در گویش گیلکی یعنی دلتنگی برای کسی،فضای سوت و کور و دلمرده بعد...
-
ویسواوا شیمبورسکا
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 17:06
ویسواواشیمبورسکا شاعرمحبوب من در گذشت از همان وقتها که کودکی بیش نبودم دوست نداشتم پیر شوم وهمیشه آرزو داشتم قبل از اینکه پیر و ناتوان و موجودی قابل ترحم شوم زندگی را ترک کنم وقتی با شیمبورسکا آشنا شدم که با وجود هشتاد و چند سال سن ذهنی تازه و زیبا داشت به خودم گفتم انگار پیر شدن انقدر ها هم بد نیست مثل اینکه میشود...
-
آن ها از آموختن دست شسته اند-برتولت برشت
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 16:57
مردگان بیش از همه به خود مشغول اند. کسی کاری به کارشان ندارد. کسی دیگر متقاعدشان نمی کند. از توبیخ و نیش وکنایه در امان اند. خارج از جماعت اند. از فرا گرفتن دست شسته اند. دیگر احدی هم در پی بهبودشان نیست.
-
ترس-برتولت برشت
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 16:55
از مسافری غریبه که از رایش سوم برگشته بود پرسیدند واقعا چه کسی در آن جا فرمان می راند، پاسخ داد:ترس!
-
ماهیگیران انزلی
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 17:42
آواز می خوانند ماهیگیران انزلی وبه *آب کاکایی ها نگاه میکنند با حسرت وقتی که در یک غروب مه آلود به ساحل می کشانند قایق های خالی را *آب کاکایی به زبان گیلکی نام پرنده سفید رنگی است که ماهی صید می کند(مرغ دریایی-حواصیل)
-
تمشک های سرخ
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 17:34
پیچیده در دامن بوته زار تمشک می چیند باد وحشی!
-
در ستایش فراموشی-برتولت برشت
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 20:37
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA چه خوش است فراموشی اگر جز این بوده،پسر چگونه باید دل می کند از مادری که شیرش داده است؟ که به اندامش نیرو می دهدو بازش می دارد از آزمودن. یا شاگرد چگونه می بایست آموزگاری را ترک گوید که دانش به او بخشید؟ همین که دانش عطا شد شاگرد ناگزیرست به راه خود برود. ساکنان...
-
در ستایش آموختن- برتولت برشت
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 10:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یادبگیر ساده ترین چیزها را برای آنان که بخواهند یاد بگیرند هرگز دیر نیست الفبا را یاد بگیر،کافی نیست، اما آن را یاد بگیر،مگذار دلسردت کنند دست به کار شو،تو همه چیز را باید بدانی توباید رهبری را به دست گیری ای آن که درتبعیدی،یادبگیر ای آن که در زندانی،یادبگیر ای زنی که در...
-
در ایستگاه هیچ-شعری از مجید میرزایی
جمعه 30 دیماه سال 1390 11:43
در ایستگاه هیچ ایستاده کسی در انتظار آمدن اتوبوسی که می برد مسافر را تا دور دستِ دشتِ مه آلود. بی حوصله از این همه تاخیر می کاود چمدانش را تهی ترین چمدان جهان را : - یک عکس قاب شده از خود - یک نامه ی نفرستاده که جوهرش نقش بنفشه ی خشکیده بر جای جای نامه کشیده یک مشت کاغذ رنگین - و بادبادکی چروکیده که هیچگاه...
-
تصمیم کبری
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 15:48
تو هم تصمیمی بگیر و دفتر شعرت رادر باغچه رها نکن شاید گل ها بخوانند شاید باورشان شود
-
ملوانان
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 15:47
بادبان ها را بکشید! باد موافق می وزد از ساحل دورشاید پای بکوبید ملوانان! بر عرشه های انتظار در روز های آفتاب داغ وژرفناهای سرد گم شده در افق های ناپیدا شب زنده داران! درنیمشب های تیره طوفانی گوش سپرده به آواز مبهم دزدان دریایی گمشده در همهمه غریب اموج نگاه کنید! ستاره شمالی سرک میکشد انگار چشمک زنان از پشت ابر ها به...
-
کبود سبز و بنفش
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 15:58
ای کبود سبز وبنفش نشسته بر دامن علف لرزان از نوازش باد به چشم من می خندی
-
خط کش ها
جمعه 16 دیماه سال 1390 12:10
خط کش ها برای چه ساخته شده اند؟ برای اینکه خط بکشند خط بکشند میان جنگل و آفتاب میان باران وکویر میان سرزمین من سرزمین تو میان من وتو پاک کن ها برای چه ساخته شده اند؟ برای اینکه پاک بکنند پاک بکنند و مداد های رنگی..
-
راننده
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 20:54
راننده راهو خوب نمی دونه گمونم تازه بیکار شده! بغل دستیش چه خوشحاله گمونم تازه سر کار رفته !
-
پرده اخر
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:07
این تئاتر مضحک به پایان رسید کمدی بود یا تراژدی ؟ کسی نمی داند! چه کسی پرده را انداخت؟ چه کسی زودتر صحنه را ترک کرد؟ کسی نمی داند! تماشاچیان چند نفر بودند؟ کدامشان گریست؟ کسی نمی داند!
-
بوی بهار
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:04
بوی بهار می آید از دست های ستبروتهی و نگاه پرسشگر تو بوی چیزی تازه بوی خوش لبخند بر چهر ه انکه نگاهت را پاسخی خواهد داد بوی فردا می آید ازبازوان شگفت در زنجیرت که به هیچ می گیرند متر سکهای پرشده با اسکناس و اوراق بی بها را بوی گل و شکوفه از کوچه های غزل محله تا وال استریت *غزل محله نام کارخانه وهمچنین محله ای کارگری...
-
بستنی قیفی
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:03
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 هی! چی میل داریدآقا؟ تو برج میلاد بستنی با پودر طلا؟ یا بستنی قیفی بارویاهای طلایی تو خیابونا!
-
رنجی دیگر
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 09:59
رنج من از جنس دیگری است از جنس دیگر نخواهی دانست هرگز رنجی از جنس جذام از جنس جنون و آتش نه از جنس خاکسترسرد رنج من ازجنس خون سنگ دشنام نه از جنس ملامتی تلخ رنج من از جنس مرگ است نه از جنس فاصله ها نخواهی دانست هرگز
-
پیامک
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 09:57
پیامی می آید شعری نیست حراج کفش وکیف از نمایشگاه ما دیدن کنید پیامی می آید نه شعری نیست مشترک گرامی! شما یک طرفه شده اید باید برای خودم دوستی سفارش بدهم در صفحه نیاز مندی ها ویا شاید برای خودم تسلیتی بفرستم به مناسبت این همه تنهایی وبه اطلاع همه برسانم سال هاست مرده ام و هزینه مراسم صرف امور روزمره گردیده و تو باید...